گره زدن

لغت نامه دهخدا

گره زدن. [ گ ِ رِه ْ زَ دَ ] ( مص مرکب ) بستن. عقده زدن :
موئی چنین دریغ نباشد گره زدن
بگذار تا کنار و برت مشکبو شود.سعدی.گره بر سر بند احسان مزن
که این زرق و شید است و تزویر و فن.سعدی.خورده جان میجهد از سنگ بیرون چون شرار
میزنی چندین گره بر روی یکدیگر چرا.صائب ( از آنندراج ).|| کنایه از ذخیره نهادن. || مال دنیا جمع کردن. ( برهان ) ( آنندراج ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - ایجاد گره کردن عقده زدن : گره بر سر بند احسان مزن که این زرق و شیداست و تزویر و فن . ( سعدی ) ۲ - معقد کردن موی سر ( زلف ) و صورت : مویی چنین دریغ نباشد گره زدن بگذار تا کنار و برت مشکبو بود . ( سعدی ) الب ارسلان ... محاسن رقیق طویل داشت که بگاه تیر انداختن او را گره زدی
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال کارت فال کارت فال تک نیت فال تک نیت فال حافظ فال حافظ فال احساس فال احساس