لغت نامه دهخدا
موئی چنین دریغ نباشد گره زدن
بگذار تا کنار و برت مشکبو شود.سعدی.گره بر سر بند احسان مزن
که این زرق و شید است و تزویر و فن.سعدی.خورده جان میجهد از سنگ بیرون چون شرار
میزنی چندین گره بر روی یکدیگر چرا.صائب ( از آنندراج ).|| کنایه از ذخیره نهادن. || مال دنیا جمع کردن. ( برهان ) ( آنندراج ).