لغت نامه دهخدا
بجان تو که نیارم تمام کرد نگاه
ز بیم چشم رسیدن بدان دو چشم سیاه.فرخی.ای سیه چشم چه دیدی تو از این دیده گناه
که نگاهت چو کنم خیره کنی چشم سیاه.ایرج میرزا. || مراد چشم بی نور باشد. ( بهار عجم ). چشم کور. چشم نابینا :
هست از بنفشه دیده بادام سرمه دار
روشن شود ز خط تو چشم سیاه ما.میرزا طاهر وحید ( از بهار عجم ).
چشم سیاه. [ چ َ / چ ِ ] ( ص مرکب ) سیاه چشم. آن کس که چشمان سیاه دارد.