وندر

لغت نامه دهخدا

وندر.[ وَ دَ ] ( حرف ربط + حرف اضافه ) ( از: و + اندر ) و در. و اندر. ( فرهنگ فارسی معین ) وَاندر :
تدبیرصد رنگ افکنی بر روم و بر زنگ افکنی
وندر میان جنگ افکنی فی اصطناع لایری.مولوی ( دیوان کبیر ج 1 ص 4 ).
وندر. [ وَ دَ ] ( اِ ) عنکبوت سیاه ( در تداول مردم قزوین ): مثل وندر؛ سخت سیه چرده و استخوانی.

فرهنگ فارسی

و در و اندر : تدبیر صد رنگ افگنیبر روم و بر زنگ افگنی وندر میان جنگ افگنی فی اصطناع لایری . ( دیوان کبیر )
عنکبوت سیاه مثل وندر سخت سیه چرده و استخوانی .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم