هم نبردی

لغت نامه دهخدا

هم نبردی. [ هََ ن َ ب َ ] ( حامص مرکب ) هم نبرد بودن. هم زور بودن یا روبه رو شدن در میدان جنگ :
که چوگان و میدان و مردی مراست
ابا جنگیان هم نبردی مراست.فردوسی.با هرکه به حکم همنبردی
بندی کمر هزار مردی.نظامی.در این هم نبردی چو روباه و گرگ
توسرکوچک آیی و من سربزرگ.نظامی.- هم نبردی کردن ؛ روبه رو شدن و جنگیدن :
اگربا من او هم نبردی کند
نه مردی که آزادمردی کند.نظامی.

فرهنگ فارسی

۱ - با هم نبرد کردن منازعه . ۲- حریف هم بودن همزوی .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم