نامداری

لغت نامه دهخدا

نامداری. ( حامص مرکب ) آوازه. شهرت.( ناظم الاطباء ). صیت. نام آوری. نامبرداری. ناموری. نامدار بودن. صاحب جاهی. والامقامی. سروری :
در این بند و زندان به کار و به دانش
بیلفغد باید همی نامداری.ناصرخسرو.بی نام بسی گشت از او و بی نان
اندر طلب نان و نامداری.ناصرخسرو.کمال نامداری بین و عزت
که نامش را بدین حد است حرمت.وحشی. || پهلوانی. دلیری :
بدان نامداری که هیتال بود
جهانی پر از تیغ وکوپال بود.فردوسی.|| اهمیت. مهمی. باارزشی. ارجمندی : و محال بودی ولایتی بدان نامداری به دست آمده آسان فروگذاشت. ( تاریخ بیهقی ). اگر شایسته شغلی بدان نامداری نبودی ، نفرمودی. ( تاریخ بیهقی ). رجوع به نامدار شود.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم