لوح خوان

لغت نامه دهخدا

لوح خوان. [ ل َ / لُو خوا / خا ] ( نف مرکب ) خواننده لوح. که لوح خواند.
- طفل ِ لوح خوان ؛ کودک نوخوان و خط آموخته :
وآن کوس عیدی بین نوان بر درگه شاه جهان
مانند طفل لوح خوان در درس و تکرار آمده.خاقانی.نصرت تو زاده تا باتیغ اوست
چرخ طفل لوح خوان می خواندمش.خاقانی.

فرهنگ فارسی

( صفت ) آنکه لوح را بخواند . یا طفل ( کودک ) لوح . کودک نو آموز .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم