لغت نامه دهخدا قادر بودن. [ دِ دَ ] ( مص مرکب ) توانستن.توانا بودن. توانائی داشتن. || مسلّط بودن : و عقل مرد را به هشت خصلت بتوان شناخت... هفتم بر زبان خویش قادر بودن. ( کلیله و دمنه ).