فغان کردن

لغت نامه دهخدا

فغان کردن. [ ف َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) فریاد کردن. ناله کردن. فغان برآوردن :
بسازم گر او سر بپیچد ز من
کنم زو فغان بر سر انجمن.فردوسی.گفتم فغان کنم ز تو ای بت هزار بار
گفتا که از فغان بود اندر جهان فغان.عنصری.آتش کجا در آب فتد چون فغان کند؟
در آب چشم از آتش سودا من آن کنم.خاقانی.تا بر درت برسم بشارت همی زنند
دشمن بچوب تا چو دهل میکند فغان.سعدی.

فرهنگ فارسی

فریاد کردن ناله کردن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال تاروت فال تاروت فال نخود فال نخود فال انبیا فال انبیا