لغت نامه دهخدا
بسازم گر او سر بپیچد ز من
کنم زو فغان بر سر انجمن.فردوسی.گفتم فغان کنم ز تو ای بت هزار بار
گفتا که از فغان بود اندر جهان فغان.عنصری.آتش کجا در آب فتد چون فغان کند؟
در آب چشم از آتش سودا من آن کنم.خاقانی.تا بر درت برسم بشارت همی زنند
دشمن بچوب تا چو دهل میکند فغان.سعدی.