گرفتار کردن. [ گ ِ رِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) اسیر کردن. در بند کردن. مقید کردن : آن را که به کین جستن تو دست همی سود سلطان جهان کردبه دست تو گرفتار.فرخی.کس دل به اختیار بمهرت نمیدهد دامی نهاده ای و گرفتار میکنی.سعدی.هرجا که سروقامتی و موی دلبریست خود را بدان کمند گرفتار میکنم.سعدی ( خواتیم ).گر گرفتارم کنی مستوجبم ور ببخشی عفو بهتر کانتقام.سعدی ( گلستان ).
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - مبتلی کردن دچار ساختن . ۲ - در بند کردن مقید کردن : گر گرفتارم کنی مستوجبم ور ببخشی عفو بهتر کانتقام . ( گلستان ) ۳ - اسیر کردن برده کردن : آنرا که بکین جستن تو دست همی سود سلطان جهان کرد بدست تو گرفتار . ( فرخی ) ۴ - صید کردن شکار کردن . ۵ - عاشق کردن دلباخته ساختن : کس دل باختیار بمهرت نمیدهد دامی نهاده یی و گرفتار میکنی . ( سعدی )