یک روزه

لغت نامه دهخدا

یک روزه. [ ی َ / ی ِ زَ / زِ ] ( ص نسبی ) منسوب به یک روز. ( ناظم الاطباء ). || برای مدت یک روز. ( یادداشت مؤلف ) :
گر بریزی بحر را در کوزه ای
چند گنجد قسمت یک روزه ای.مولوی. || به مدت یک روز :
دو دیده پر از آب کاوس شاه
همی بود یک روزه با او به راه.فردوسی.دولت یک روزه در سودای عشق
بر همه ملک جهان خواهم گزید.خاقانی.اگر ممالک روی زمین به دست آری
بهای مهلت یک روزه زندگانی نیست.سعدی.- یک روزه راه ؛ مسافتی که در ظرف یک روز پیموده شود. ( ناظم الاطباء ). راهی که یک روز زمان گیرد پیمودن آن. یک منزل :
چون رستم بیامد به نزدیک شاه
پذیره شدندش به یک روزه راه.فردوسی.شنیدم که مقدار یک روزه راه
بکرد از بلندی به پستی نگاه.سعدی.

فرهنگ فارسی

(صفت ) بمقدار یک روز بانداز. یکروز.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم