کینه جو

لغت نامه دهخدا

کینه جو. [ ن َ / ن ِ ]( نف مرکب ) کینه خواه. ( ناظم الاطباء ). کینه جوینده. انتقام جو. انتقام کشنده. خونخواه. کینه جوی :
بفرمود تا پیش او آمدند
همه با دلی کینه جو آمدند.فردوسی.و رجوع به کینه جوی شود.

فرهنگ عمید

انتقام جو.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تک نیت فال تک نیت فال شمع فال شمع فال تاروت فال تاروت فال کارت فال کارت