کام جستن

لغت نامه دهخدا

کام جستن. [ ج ُ ت َ ] ( مص مرکب ) مراد خواستن. آمال و امانی طلبیدن. عیش و عشرت خواستن :
خور و خواب و آرام جوید همی
وزان زندگی ، کام جوید همی.فردوسی.گهی نام جست اندر آن گاه کام
جوان بد جوان وار برداشت گام.فردوسی.کام خود از بخت خود نیابد هرگز
هرکه ز خلق جهان نجوید کامت.مسعودسعد.کام جوئیم و نپرسیم خبر از فرسنگ
زانکه این است همه ره روش باخطران.سنائی.خاقانی از این طالع خود کام چه جوئی
کو چاشنی کام به کامت نرسانید.خاقانی.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) در طلب آرزو اقدام کردن بجستجوی مراد بر آمدن : [ وحشی . اگر طالبی بر در احمد نشین کام از آنجا بجوی نام از آنجا طلب ] .
مراد خواستن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم