کاردی. ( ص نسبی ) منسوب به کارد. - گوسفند ( گاو ) کاردی ؛ گوسفند و گاوی که برای کشتن پرورش دهند. || ( اِ ) شفتالوی بزرگ دیررس. قسمی شفتالوی درشت وپرآب و خوش طعم دیررس که چون غالباً آن را نارسیده خورند ناچار با کارد برند. هلوی کاردی. کاردی. ( اِ ) نامی است که در «نور» ( مازندران ) به بارهنگ دهند. رجوع به بارهنگ شود.
فرهنگ عمید
۱. قطعه قطعه. ۲. زخمی. ۳. ویژگی میوه ای که هستۀ آن به راحتی جدا نمی شود. * کاردی کردن: (مصدر متعدی ) [عامیانه، مجاز] ١. زدن ضربه های پیوسته با کارد به قطعۀ گوشت جهت آماده ساختن آن برای کباب. ٢. زخمی کردن، چاقو زدن.
فرهنگ فارسی
( صفت اسم ) ۱ - منسوب به کارد یا گوسفند ( گاو ) کاردی . گوسفندی ( گاوی ) که برای کشتن پرورش دهند . ۲ - کاردی کردن . ۳ - قسمی شفتالوی بزرگ و خوش طعم و پر آب و دیر رس که چون غالبا آنرا نارس خورند ناگزیر باید با کارد برند . ۴ - شکوفه طلع ( بدین معنی در تفسیر تربت جام بکار رفته ) . نامی است که در نور مازندران به بارهنگ دهند