ناهوشمند

لغت نامه دهخدا

ناهوشمند. [ م َ ] ( ص مرکب ) بی هوش. ( آنندراج ). کم هوش. بی فراست. بی عقل. بی خرد :
بفرمود کو را به زندان برند
به نزدیک ناهوشمندان برند.فردوسی.وزیران کج بین ناهوشمند
رساندند در شاه و ملکش گزند.هاتفی ( از آنندراج ).مقابل هوشمند. رجوع به هوشمند شود.

فرهنگ عمید

کودن، کم خرد، بی عقل.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم