گشاده دست

لغت نامه دهخدا

گشاده دست. [ گ ُ دَ / دِ دَ ] ( ص مرکب ) جوانمرد. خیر. کریم. سخی. بذال. باسخاوت. طلق الیدین. ( دستور اللغة ) : و عزیز مردی راست بود اندر عمل اما گشاده دست و شایگان نبود. ( تاریخ سیستان ). || نافذالامر. مبسوطالید :
گشاده دست شوی در جهان به امر و به نهی
گشاده دست شوی چون گشاده داری در.رضی الدین نیشابوری.

فرهنگ عمید

۱. سخی، جوانمرد.
۲. مسلط.

فرهنگ فارسی

۱ - جوانمرد سخی . ۲ - مسلط نافذ امر مبسوط الید .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم