کنانی

لغت نامه دهخدا

کنانی. [ ک ِ ] ( ص نسبی ) انتساب جمعی از قبایل عرب. ( الانساب سمعانی ) ( از لباب الانساب ).
کنانی. [ ک ِ ] ( اِخ ) رجوع به عبداﷲبن عزیز در همین لغت نامه شود.
کنانی. [ ک ِ ] ( اِخ ) عبدالعزیزبن یحیی بن عبدالعزیز الکنانی المکی. وی مردی فقیه و اهل مناظره و از شاگردان امام شافعی بود، وی به علت زشتروئی به غول ملقب شده بود. در ایام مأمون خلیفه عباسی به بغداد رفت و بین او و بشرالمریشی مناظره ای در باره قرآن درگرفت. او را تصانیف متعددی از جمله الحیدة است. او در 240 هَ. ق. درگذشت. ( از الاعلام زرکلی ج 2 ص 530 ).

فرهنگ فارسی

انتساب جمعی از قبایل عرب

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] کنانی (ابهام زدایی). کنانی ممکن است اسم برای اشخاص ذیل باشد: • ابن ابجر کنانی، اِبْن ِ اَبْجَرِ کِنانی ، عبدالملک بن سعید بن حیّان بن ابجر عجلی کنانی همْدانی کوفی ، مکنّی به ابوبکر، طبیب و محدث • ابوثمامه کنانی، آخرین اعلان کننده نسیء در ماه های حرام• براض بن قیس کنانی، بر اض بن قیس بن رافع بن ضمری کنانی، دلاور و عیار عرب جاهلی و آتش افروز جنگ فجار• حمزة بن محمد کنانی، کنیه اش ابوالقاسم، عالم و محدّث مصری قرن چهارم
...
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال کارت فال کارت فال تک نیت فال تک نیت فال ابجد فال ابجد