نابسامانی. [ ب ِ ] ( حامص مرکب ) بی بند و باری. اختلال. خلل. خرابی : و بسیار زهاد و ابدال را به شیراز کشته و فساد و خرابی و نابسامانی کرده. ( تاریخ سیستان ). || فسق. فجور. || تبه کاری. غی. ستمکاری. ظلم : بربائی از آن بدین دراندازی گرگی بمثل ز نابسامانی.مسعودسعد.
فرهنگ فارسی
۱ - بی سامانی بی نظمی اختلال . ۲ - بی ساز و برگی . ۳ - شناعت ناهنجاری .