ینجه

لغت نامه دهخدا

ینجه. [ ی ُ ج َ / ج ِ ] ( اِ ) یونجه. اسپست. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به یونجه و اسپست شود.
ینجه. [ ی ُ ج َ ] ( معرب ، اِ ) سعد را به لاطینیه ینجه نامند. ( از حاشیه تذکره ابن بیطار و یادداشت مؤلف ). رجوع به سعد شود.

فرهنگ فارسی

(اسم ) یونجه
سعد را به لاطینیه ینجه نامند
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم