گشته سر
گشته سر. [ گ َ ت َ / ت ِ س َ ] ( ص مرکب ) قلب سرگشته. ( آنندراج ). سرگردان :
گرچه بسوزد دل حربه ز تاب
کی دهدش چشمه خورشید آب
لیک چو خورشیدبود جلوه گر
ذره بناچار شود گشته سر.امیرخسرو ( از آنندراج ).
سرگشته، سرگردان.
سرگشته سر گردان : لیک چو خورشید بود جلوه گر ذره بناچار شود گشته سر . ( امیر خسرو )