گاوبان. ( ص مرکب ، اِ مرکب ) نگهدارنده گاو. محافظ گاو. صاحب گاو. یاری کننده گاو: بقّار، گاوبان. ثوّار. گاوبان. ( منتهی الارب ) : چو شیری که آتش بدم درزند دم گاوبان را بهم برزند.نظامی ( از آنندراج ).رجوع به گویار و گاویار و گوبان و گاووان شود.
فرهنگ عمید
نگهبان گاو.
فرهنگ فارسی
نگاهبان گاو پرورند. گاو محافظ گاو گاویار : پس بگاوبان گفت که این فرزند ( فریدون ) را بتو خواهم سپرد .