گام نهادن. [ ن ِ / ن َ دَ ] ( مص مرکب ) قدم گذاشتن. قدم برداشتن : تا خواجه احمد حسن زنده بود گامی فراخ نیارست نهاد. ( تاریخ بیهقی ). آنها که پای در ره تقوی نهاده اند گام نخست بر در دنیا نهاده اند.عطار.چو آب از اعتدال افزون نهد گام ز سیرآبی بغرق آرد سرانجام.نظامی.گوید که تو از خاکی ما خاک توئیم اکنون گامی دو سه بر ما نه ، اشکی دو سه هم بفشان.خاقانی.گام در صحرای دل باید نهاد ز آنکه درصحرای گل نبود گشاد.مولوی.
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - گام گذاردن قدم گذاشتن : هر که در راه او نهادی گام گشتی از زخم تیغ دشمنکام . ( هفت پیکر . ارمغان ) ۲ - روانه شدن رفتن .