گاز زدن

لغت نامه دهخدا

گاززدن. [ زَ دَ ] ( مص مرکب ) دندان زدن. دندان فروکردن. فروبردن دندان. بریدن با دندان جزئی از چیزی را برای خوردن : خیار را گاز زدن ، سیب را گاز زدن.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - دندان زدن فرو بردن دندان در چیزی : خیار را گاز زد . ۲ - لگد زدن : همی نیارد نان و همی نخرد گوشت زند برویم مشت وزند به پشتم گاز . ( قریی الدهر )
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم