کوته نظر

لغت نامه دهخدا

کوته نظر. [ ت َه ْ ن َ ظَ ] ( ص مرکب ) کوتاه نظر. ( فرهنگ فارسی معین ). ناعاقبت اندیش. ( غیاث ). غافل :
پدر و مادر و فرزند و عزیزان رفتند
وه چه ما غافل و مستیم و چه کوته نظریم.خاقانی.در چشمت ار حقیر بود صورت فقیر
کوته نظر مباش که در سنگ گوهر است.سعدی.کوته نظران را بدین علت زبان طعن دراز گردد.( گلستان سعدی ).
تو کوته نظر بودی وسست رای
که مشغول گشتی به جغد از همای.سعدی.- کوته نظرفریب ؛ فریبنده کوته نظر. فریب دهنده کوتاه بین :
این غول روی بسته کوته نظرفریب
دل می برد به غالیه اندوده چادری.سعدی.و رجوع به کوتاه نظر شود.
|| تنگ نظر. ( فرهنگ فارسی معین ). تنگ چشم. نظرتنگ. خرده نگرش. اندک بین. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) آن که وسعت نظر ندارد :
هرچه کوته نظرانند بر ایشان پیمای
که حریفان ز مل و من ز تأمل مستم.سعدی.کوته نظران ملامت از عشق
بیفایده می کنند تحذیر.سعدی.کوته نظران کنند و حیف است
تشبیه به سرو بوستانت.سعدی ( کلیات چ مصفا ص 407 ).پس از هفته ای دیدمش بر گذر
بدو گفتم ای مرد کوته نظر.نزاری قهستانی ( دستورنامه ).زین قصه هفت گنبد افلاک پرصداست
کوته نظر ببین که سخن مختصر گرفت.حافظ.همان ز سوزن کوته نظر در آزارم
اگرچه همچو مسیحا فلک سوار شدم.صائب ( از آنندراج ).و رجوع به کوتاه نظر شود.

فرهنگ عمید

تنگ نظر، بخیل، ممسک.

فرهنگ فارسی

۱ - کسی که عاقبت اندیش نباشد . ۲ - صاحب غفلت غافل . ۳ - بخیل ممسک تنگ نظر .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم