سخت گیر

لغت نامه دهخدا

سخت گیر. [ س َ ] ( نف مرکب ) سخت گیرنده. آزمند و حریص. ( ناظم الاطباء ) :
هر که در کار سخت گیر شود
نظم کارش خلل پذیر شود.نظامی.مشو در حساب جهان سخت گیر
همه سخت گیری بود سخت میر.نظامی.نیست غم گر دیر بی او مانده ای
دیرگیر و سخت گیرش خوانده ای.مولوی.- امثال :
خدا دیرگیر است اما سخت گیر است.

فرهنگ معین

( ~ . ) (ص فا. ) ۱ - آن که بر دیگران سخت می گیرد.۲ - باریک بین ،دقیق . ۳ - حریص . ۴ - بهانه گیر.

فرهنگ عمید

۱. مقرّراتی، منضبط.
۲. آن که بر دیگری سخت بگیرد، کسی که دیگران را در فشار و زحمت قرار بدهد، سخت گیرنده.
۳. [قدیمی] آزمند، حریص.

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - آنکه بر دیگران سخت میگیرد ۲ - آنکه امور را سخت تحت مراقبت قرار دهد دقیق . ۳ - آزمند حریص .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم