سبکباری

لغت نامه دهخدا

سبکباری. [ س َ ب ُ ] ( حامص مرکب ) آسودگی. راحتی. فارغبالی : گوشت که بر کتف وی [ ضحاک ] بود ریش گشت و بدرد آمد چنانکه شب و روز مرد را از درد سبکباری نبود و هیچ مخلوق مر آن دوش او را دوا ندانست کردن. ( ترجمه طبری بلعمی ). || مجرد از علایق دنیوی بودن. آزادگی :
سبکباری کنی دعوی و آنگاه
گناهان کرده ای بر پشت انبار.ناصرخسرو.زاد این راه گرانباری بود و زاد آن راه سبکباری. ( تفسیر ابوالفتوح ).
دلم ربودی و جان میدهم بطیبت نفس
که هست راحت درویش در سبکباری.سعدی ( طیبات ). || مقابل سنگین باری بار سبک داشتن :
چون گرانباران بسختی میروند
هم سبکباری و چستی خوشتر است.سعدی ( طیبات ).آدمی رازبان فضیحت کرد
جوز بی مغز را سبکباری.سعدی ( گلستان ).

فرهنگ عمید

۱. سبک بار بودن.
۲. [مجاز] آسودگی.
۳. [مجاز] آزادگی: چون گران باران به سختی می روند / هم سبک باری و چستی خوش تر است (سعدی۲: ۳۴۳ ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - پرنده تیز رو سبک پر . ۲ - فارغ آسوده فارغ البال .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم