ستیزه کار

لغت نامه دهخدا

ستیزه کار. [ س ِ زَ / زِ ] ( ص مرکب ) لجوج. کینه توز. ظالم. نیرومند. قاهر : و [ غوریان ] مردمانی شوخ روی و ستیزه کارند و بد دل و حسودند. ( حدود العالم ).
تذرو عقیق رو کلنگ سپیدرخ
گوزن سیاه چشم پلنگ ستیزه کار.فرخی.و بودی که شیر ستیزه کارتر بودی غلامان را فرمودی تا در آمدندی. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 120 ).
شاه پردل ستیزه کار بود
شاه بددل همیشه خوار بود.سنایی.رفیقی ستیزه کار دارم و به هیچ نوع از صحبت او خلاصی نمی یابم. ( سندبادنامه ص 142 ).

فرهنگ عمید

= ستیزکار

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - جنگجو . ۲ - لجوج . ۳ - خشمگین . ۴ - متمرد سرکش .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم