صدقی

لغت نامه دهخدا

صدقی. [ ص ِ ] ( اِخ ) وی از فضلای استرآباد و نام او سلطان محمد و در فن قصیده گوئی استاد و در دارالمؤمنین کاشان درگذشت. از اوست :
باز گرسنه چشم بدور عدالتت
گنجشک را بخانه چشم آشیان دهد.( آتشکده آذر ذیل شعرای استرآباد ).و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
صدقی. [ ص ِ ] ( اِخ ) ( ملا... ) فرزند طالب و از شهر هرات است ، علمی دارد اما خالی از نشانه ( نشاءة؟ ) جنون نیست. از اوست :
عرق نشسته ز پندم رخ نکوی تو را
ز من مرنج که میخواهم آبروی تو را.( مجالس النفائس ص 151 ).

فرهنگ فارسی

فرزند شهر هرات است طالب علمی وارد اما خالی از نشانه جنون نیست
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم