شکوخ

لغت نامه دهخدا

شکوخ. [ ش ِ / ش ُ ] ( اِمص ، اِ ) اسم از شکوخیدن. ( ناظم الاطباء ). ریشه شکوخیدن بمعنی پای در جایی گیر کردن. آشکوخیدن. || قدم به غلط برداشتن. لغزیدن. ( فرهنگ لغات شاهنامه ). افتادگی. سقوط.( ناظم الاطباء ). بسر درآمدگی. ( برهان ) ( آنندراج ). کسی که پایش به چیزی درآید و به سر درافتد، گویند: بشکوخید. ( فرهنگ اوبهی ) ( از فرهنگ اسدی ). || لغزش. ( ناظم الاطباء ) ( برهان ) ( آنندراج ) :
هرکه او در ره رود سرمست و شوخ
افتد اندر خاک خواری از شکوخ.رودکی.و رجوع به شکوخیدن شود.

فرهنگ عمید

۱. لغزش، خطا.
۲. [قدیمی] لیز خوردن، افتادن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال تک نیت فال تک نیت فال آرزو فال آرزو فال مکعب فال مکعب