زرتار

لغت نامه دهخدا

زرتار. [ زَ ] ( ص مرکب ) چیزی که از تارهای زر ساخته باشند چون طره زرتار که بر گوشه دستار زنند. ( آنندراج ). دارای تارهای طلا. ( فرهنگ فارسی معین ) :
مباش در پی زینت که طره زرتار
به فرق مرده دلان شمع بر مزاربود.صائب ( از آنندراج ). || زربفت. ( فرهنگ فارسی معین ). || که تار زرین دارد. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). تارهایی برنگ زر چون گیسوی زرتار و اشعه زرتار آفتاب و جز اینها :
بگشود گره ز زلف زرتار
محبوبه نیلگون عماری.دهخدا.

فرهنگ عمید

ویژگی پارچه ای که تارهای زر در آن به کار برده باشند، پارچۀ زردوزی شده، زربفت، زری.

فرهنگ فارسی

( صفت ) دارای تارهای طلا زربفت .
چیزی که از تار های زر ساخته باشند چون طره زرتار که بر گوشه دستار زنند زر بفت که تار زرین دارد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال نوستراداموس فال نوستراداموس فال فنجان فال فنجان فال مارگاریتا فال مارگاریتا استخاره کن استخاره کن