ذوالخمار

لغت نامه دهخدا

ذوالخمار. [ ذُل ْ خ ِ ] ( اِخ ) لقب سبیع ابن الحارث یا احمربن الحارث هوازنی یکی از شجعان عرب به روز حنین در زمره مشرکین. و ابن الأثیر نام او را سبیعبن حارث هوازنی آورده و گوید: قاله ابن اسحاق. ذکر ذلک ابن ماکولا. و رجوع به احمر سبیع و رجوع به امتاع الاسماع ص 401 و 410 و رجوع به المرصع ابن الاثیر شود.
ذوالخمار. [ ذُل ْ خ ِ ] ( اِخ ) لقب اسب زبیربن عوام است که در جنگ جمل بر آن نشسته بود. و نام اسپ مالک بن نویره یربوعی است.
ذوالخمار. [ ذُل ْ خ ِ ] ( اِخ ) لقب عمروبن عبدود عامری یکی از شجعان عرب که به روز خندق بدست امیرالمؤمنین علی علیه السلام کشته شد :
گه یزدجرد مال و گهی ذوالخمار کش
گه زخم درّه دار و گهی ذوالفقار گیر.سنائی.عالمی پر ذوالخمار است از خمار خواجگی
ای دریغا در جهان یک حیدر کرّار کو.سنائی.از ذوالفقار جود تو شد کشته آز و بخل
همچون ز ذوالفقار علی عمرو ذوالخمار.سوزنی.کلکی چو ذوالفقار علی تیز کرده ای
تا خون بخل ریزی چون خون ذوالخمار.سوزنی.روح از سما بحرب علی گفت لافتی
الأعلی چو شد ز علی کشته ذی الخمار.سوزنی.تارک ذوالخمار بدعت را
ذوالفقار تو لاجرم بشکافت.خاقانی.مونس احمد بمجلس چاریار
مونس بوجهل ، عتبه و ذوالخمار.مولوی.ورجوع به المرصع ابن الأثیر شود.
ذوالخمار. [ ذُل ْخ ِ ] ( اِخ ) لقب عوف بن ربیعبن ذی الرّمحین خدمی است از آن روی که در جنگ جمل معجر زن خود پوشیده و به کارزار درآمد و بسیار کسان را به نیزه بزد تا آنکه از هر کس پرسیدندی که ترا نیزه زده است گفتی ذوالخمار.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم