زار و وار

لغت نامه دهخدا

زار و وار. [ رُ ] ( ص مرکب ، اِ مرکب ) در غایت بیچارگی. در نهایت بدحالی. ( فرهنگ کلمات و مصطلحات راحة الصدور راوندی چ محمد اقبال ص 503 ) : من بنیزه سر مار در زمین دوزم تا مرغ ، راه هوا بردارد و مار را بزار و وار بگذارد. ( راحة الصدور راوندی چ اقبال ص 422 ). و آن مدبر خاکسار علم نگوسار، بزار و وار زنده بر دار باد و بسطت ملکش از وطأت لشکر و سطوت حشم و حشر غیاث الدین خراب. ( راحة الصدور راوندی چ اقبال ص 221 ). و رجوع به زاروار شود.

فرهنگ فارسی

در غایت بیچارگی در نهایت بد حالی
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال تاروت فال تاروت فال زندگی فال زندگی فال نخود فال نخود