روی زرد

لغت نامه دهخدا

روی زرد. [ زَ ] ( ص مرکب ) زردروی. ( یادداشت مؤلف ). ترسان. بیمناک. کنایه از پریشان و زار و ناتوان است :
من از بینوایی نیم روی زرد
غم بینوایان رخم زرد کرد.سعدی ( بوستان ). || شرمسار. شرمنده. خجل. ( ناظم الاطباء ) :
چرا گوید آن چیز در خفیه مرد
که گر فاش گردد شود روی زرد.سعدی ( بوستان ). || تباه و ناسازگار :
ز گفتار او هیچگونه مگرد
چو گردی شود بخت تو روی زرد.فردوسی.

فرهنگ عمید

۱. زرد چهره.
۲. [مجاز] شرمسار، شرمنده، خجل.

فرهنگ فارسی

زرد روی . ترسان . بیمناک
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم