زانیات

لغت نامه دهخدا

زانیات. ( ع ص ،اِ ) ج ِ زانیة ( مؤنث زانی ). رجوع به زانی ، زانیة و زناة شود. || مجازاً ستارگان :
زانیاتند که در دار قمامه جمعند
من از آن جمع چه نقصان به خراسان یابم.خاقانی.بسی زانیاتند دار فلک را
از این دیر دارالزنا میگریزم.خاقانی.و رجوع به زانی و دارالزنا شود.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم