روف

لغت نامه دهخدا

روف. [ رَ ] ( ع مص ) آرمیدن. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). سکون و از رأفة نیست. ( از اقرب الموارد ) . || بخشودن. || مهربانی کردن. || مهربانی. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
روف. ( اِ ) به زبان سمرقندی اسفرزه وبزر قطونا. ( ناظم الاطباء ). به زبان سغدی سمرقندی بذر قطونا، و آن تخمی است معروف. ( برهان ) ( آنندراج ) ( لغت فرس اسدی ). بذر قطونا که امروزه بین پزشکان معاصربه تخم اسپرزه یا اسفرزه معروف است. ( یادداشت مؤلف ). || ماست باشد. ( لغت فرس اسدی ص 246 ).

فرهنگ عمید

= اسفرزه

فرهنگ فارسی

( اسم ) بزرقطونا اسفرزه
به زبان سمرقندی اسفرزه و بزرقطونا به زبان سغدی سمرقندی بذر قطونا و آن تخمی است معروف .

دانشنامه عمومی

روف ( نام علمی: Gymnocephalus cernua ) نام یک گونه از تیره سوف ماهیان است. روف ماهی آب شیرین است و در مناطق معتدل اروپا و شمال آسیا یافت می شود. این ماهی به دریاچه های بزرگ آمریکای شمالی معرفی شده است، براساس گزارش چون این ماهی گونه ای گونه ای مهاجم است و سریعتر از گونه های دیگر تولید و مثل می کند، معرفی اش نتایج تاسف باری داشته و باعث بر هم خوردن نظم طبیعی آن مکان ها شده است.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم