خواهندگی
خواهندگی. [ خوا / خا هََ دَ / دِ ] ( حامص )حالت و چگونگی خواهنده. || خواستاری دختربزنی. خواستگاری. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
چنین داد پاسخ بدو مرد پیر
که ای شاه گوینده و یادگیر
بدانگه کجا مادرت را ز چین
فرستاد خاقان به ایران زمین
بخواهندگی من بدم پیشرو
صدوشصت مرد از دلیران گو.فردوسی.|| سؤال. کدیه. گدائی. || حب. || اراده. || میل. رغبت. ( یادداشت بخط مؤلف ).
خواستار بودن، خواهنده بودن، خواستاری.
۱ - خواهش درخواست . ۲ - خواستاری خواستگاری .
حالت و چگونگی خواهنده یا خواستاری دختر بزنی .