دستجه

لغت نامه دهخدا

( دستجة ) دستجة. [ دَ ت َ ج َ ] ( معرب ، اِ ) معرب دسته فارسی است. ج ، دساتج. ( از منتهی الارب ) ( از مهذب الاسماء ). مأخوذ از دسته فارسی. آغوش. ( ناظم الاطباء ). دسته. ( منتهی الارب ). «حزمة» و بسته و دسته. ( از اقرب الموارد ). || دسته : دستجه هاون ؛ دسته هاون : و أصله ( اصل لوف )... یشبه دستجة الهاون.( قانون ابوعلی سینا چ طهران ص 204 مفردات ). || ظرف بزرگ از شیشه و زجاج. ( از اقرب الموارد ).
دستجه. [ دَ ج َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان فسا. واقع در5هزارگزی جنوب فسا و 3هزارگزی راه شوسه فسا به جهرم ، با 1878 تن سکنه ( سرشماری 1335 هَ. ش. ). آب آن از قنات و چاه است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7 ).

فرهنگ عمید

ظرف شیشه ای بزرگ.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال رابطه فال رابطه فال کارت فال کارت فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال مکعب فال مکعب