دانندگی

لغت نامه دهخدا

دانندگی. [ ن َ دَ/ دِ ] ( حامص ) حالت و چگونگی داننده. عمل داننده. صاحب معلومات و دانش و علم بودن. دانائی :
خردمند گفت ای شه پهلوان
به دانندگی پیر و بر تن جوان.دقیقی.کسی کو سزاوار درگاه بود
بدانندگی درخور شاه بود.فردوسی.سدیگر پزشکی که هست ارجمند
به دانندگی نام کرده بلند.فردوسی.رجوع به داننده شود.

فرهنگ عمید

دانایی.

فرهنگ فارسی

علم معرفت دانش
حالت و چگونگی داننده
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم