خام پوستین

لغت نامه دهخدا

خام پوستین. ( ص مرکب ) احمق. ابله :
یک پخته نی که گویدم ای خام پوستین
حور و سریر تکیه بود در ره سعیر.سوزنی.با او چراغ دولت خصمش نداد نور
کآن خام پوستین به ره اندر چراغ کرد.سوزنی.

فرهنگ فارسی

احمق ابله
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم