جان شکار

لغت نامه دهخدا

جان شکار. [ ش ِ ] ( نف مرکب ) شکارکننده جان. گیرنده جان. جان شکر. ( فرهنگ ضیاء ) : زلفش کمند دلبند و غمزه اش ناوک جان شکار. ( سندبادنامه ص 237 ).
نبود شگفت اگر ملک الموت خوانمش
از بسکه هست چون ملک الموت جان شکار.قاآنی ( از فرهنگ ضیاء ).|| ( اِخ ) عزرائیل. ( فرهنگ ضیاء ). و رجوع به جان شکر شود.

فرهنگ عمید

۱. شکارکنندۀ جان، گیرندۀ جان، جان ستان: نَبْوَد شگفت اگر ملک الموت خوانمش / ازبس که هست چون ملک الموت جان شکار (قاآنی: ۳۷۹ ).
۲. عزرائیل. = جان شکر

فرهنگ فارسی

شکار کننده جان
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم