صائف

لغت نامه دهخدا

صائف. [ ءِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از صوف : کبش صائف ؛ قچقار بسیارپشم. || یوم صائف ؛ روزی گرم. ( منتهی الارب ).
صائف. [ ءِ ] ( اِخ ) ناحیتی از نواحی مدینه است. نصر گوید: موضعی است به حجاز نزدیک ذوطوی. در شعر معن بن اوس آمده است :
فَفَدْفَدُ عبود فخبراءُ صائف
فذوالحفر اقوی منهم ففدافده.
و امیةبن ابی عائذ هذلی گوید :
لمن الدیار بعلی فالاحراص
فالسودتین فمجمع الأبواص
فضهاء اظلم فالنطوف فصائف
فالنمر فالبرقات فالانحاص.( معجم البلدان ).
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم