حادثات

لغت نامه دهخدا

حادثات. [ دِ ] ( ع اِ ) ج ِ حادثة :
باغی کز او بریده بود دست حادثات
کاخی کز او کشیده بود دست روزگار.فرخی.شکم حادثات آبستن
از نهیب تو آفکانه کند.مسعودسعد.

فرهنگ عمید

= حادثه: بمان ز آتش غوغای حادثات مصون / چنان کز آتش نمرود بود ابراهیم (انوری: ۳۵۴ ).

فرهنگ فارسی

جمع حادثه
( اسم ) جمع حادثه پیش آمدها .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم