لائق

لغت نامه دهخدا

لائق. [ ءِ ] ( ع ص ) سزاوار. قمین. قَمِن. قَمَن. ( منتهی الارب ). درخور. جدیر. حری. نیز رجوع به لایق شود.

فرهنگ فارسی

( اسم ) برازنده سزاوار شایسته در خور : سلجوق ... شش پسر داشت همه سزاوار مهتری و لایق سروری . جمع : لایقین .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم