صحرانورد

لغت نامه دهخدا

صحرانورد. [ ص َ ن َ وَ ] ( نف مرکب ) بیابان نورد. تندرو. تیزتک : صحرانوردی ، کوه پیکری ، زمین هیکلی ، ابررفتاری ( اسب ). ( سندبادنامه ص 251 ).
هم از تازی اسبان صحرانورد
هم از تیغ چون آب زهرآبخورد.نظامی.نشست از برخنگ صحرانورد
همی داشت دیده به آن آبخورد.نظامی.من و چند سالوک صحرانورد
برفتیم قاصد بدیدار مرد.سعدی.

فرهنگ عمید

۱. بیابان نورد، بیابان گرد.
۲. ویژگی اسب رونده و تیزتک که بیابان ها را در هم نوردد: هم از تازی اسپان صحرانورد / هم از تیغ چون آب زهر آب خَورد (نظامی۵: ۸۷۶ ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - بیابان نورد . ۲ - تند رو تیزتک .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم