صبح فام

لغت نامه دهخدا

صبح فام. [ ص ُ ] ( ص مرکب ) صبح رنگ. به رنگ صبح. سپید. روشن :
چه شد که بادیه بربود رنگ خاقانی
که صبح فام شد از راه و شامگون آمد.خاقانی.یوسف من گرگ مست باده به کف صبح فام
وز دو لب باده رنگ سرکه فشان از عتاب.خاقانی.ناخن سیمین سمن صبح فام
برده ز شب ناخنه شب تمام.نظامی.

فرهنگ عمید

۱. صبح رنگ، به رنگ صبح.
۲. [مجاز] سپید، روشن.

فرهنگ فارسی

( صفت ) برنگ صبح سپیده روشن .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم