عاجزوار

لغت نامه دهخدا

عاجزوار. [ ج ِ ] ( ق مرکب ) بمانند عاجز. ناتوان وار. ناتوان :
چو عاجزوار باید عاقبت مرد
چه افلاطون یونانی چه آن کرد.نظامی.و رجوع به عاجز شود.

فرهنگ عمید

مانند عاجزان: چو عاجزوار باید عاقبت مُرد / چه افلاطون یونانی چه آن کُرد (نظامی۲: ۳۳۷ ).
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم