ذیب

لغت نامه دهخدا

ذیب. ( ع اِ ) ذئب. گرگ. ج ، ذیاب. || ( اِخ ) ذیب. الذیب ، سبع. السبع و آن صورتی از صور فلکیه است. در نیم کره جنوبی و آنرا پنجاه و یک ستاره است که روشن ترین آنان از قدر سوم تجاوز نکند و بر حسب اساطیر یونانیان این صورت مسخ شده لیکائن پادشاه آرکادی باشد که قربانی به معابد از آدمیان میکرد.
ذیب. [ ذَ ] ( ع اِ ) عیب. آهو. ذیم.
ذیب. ( اِخ ) جایگاهی است در دیار بنوکلاب.
ذیب. ( اِخ ) دیب. دیو. ذیبة. جزیرة. رجوع به ذیبة المهل و دیبجات و سرندیب شود.

فرهنگ عمید

ذئب، گرگ.

فرهنگ فارسی

دیب . دیو .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم