حبسی

لغت نامه دهخدا

حبسی. [ ح َ ] ( ص نسبی ) زندانی. بندی. محبوس. مسجون. دوستاقی. دوستاخی.

فرهنگ عمید

محبوس، زندانی.

فرهنگ فارسی

( صفت ) آنکه در حبس است زندانی .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال آرزو فال آرزو فال عشقی فال عشقی فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال تاروت فال تاروت