بادان. ( ص ) مخفف آبادان است که نقیض خراب باشد. ( برهان ). رجوع به بادان فیروز در برهان شود. || ( اِ ) پاداش و جزای نیکی. ( برهان ) . رجوع به بادآفراه ، بادافراه ، بادافره ، بادافرا، بادافراش ، باداش ، پاداش ، باداشن ، پاداشن شود. بادان. ( اِخ ) حکیمی بوده از شاگردان جمشید جم در حکمت معروف و باردان حکیم از شاگردان او بوده و سخنان ایشان در نامه باستان آمده و برخی را دیده ام. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). رجوع به باذان شود. بادان. ( اِخ ) نام ایرانی معروف بزمان هرمز. ( فرهنگ شاهنامه ): و اپرویز نامه نبشت ببادان کی عامل او بود بیمن کسی رسول فرست بدین مرد کی بتهامه است... بادان چند مرد معروف را از اساوره نزدیک پیغمبر ( ص ) فرستاد. ( فارسنامه ابن البلخی ص 106 ). بادان. [ بادْ دا ] ( ع اِ ) تثنیه بادّ. دو درون ران. ( منتهی الارب ) ( قطر المحیط ). || جای بودن هر دو ران سوار از پشت اسب. ( منتهی الارب ).
فرهنگ عمید
= آبادان
فرهنگ فارسی
( صفت ) آبادان مقابل خراب . نام حکیمی بوده است
فرهنگ اسم ها
اسم: بادان (پسر) (فارسی) (تلفظ: bādān) (فارسی: بادان) (انگلیسی: badan) معنی: آبادان، ( مخفف آبادان )، پاداش و جزای نیکی، ( در اعلام ) نام حکیمی از شاگردان جمشید جم، نام ایرانیِ معروف به زمان هرمز، پسر پیروز از سرداران روزگار هرمز انوشیروان، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر پیروز از سرداران دوران ساسانی