بیدادگری

لغت نامه دهخدا

بیدادگری. [ گ َ ] ( حامص مرکب ) بیدادی. ظلم و تعدی و ستم و زبردستی و بی قانونی. ( ناظم الاطباء ). ظلم. ستم. تعدی. مقابل دادگری :
دل من خواهی و اندوه دل من نبری
اینت بیرحمی و بیمهری و بیدادگری.فرخی.این چه بی شرمی و بی باکی و بیدادگریست
جای آن است که باید بشما بر بگریست.منوچهری.منی در خویشتن آورد و بزرگ منشی و بیدادگری پیشه کرد. ( نوروزنامه ).
ای چرخ فلک خرابی از کینه تست
بیدادگری عادت دیرینه تست.خیام.چونکه تو بیدادگری پروری
ترک نه ای هندوی غارتگری.نظامی.

فرهنگ عمید

۱. ظلم، ستم، تعدی.
۲. بی قانونی.

فرهنگ فارسی

ظلم ستم تعدی مقابل دادگری .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم