درونی

لغت نامه دهخدا

درونی. [ دَ] ( ص نسبی ) مقابل برونی. ( از آنندراج ). درون. اندرون. اندرونی. ( ناظم الاطباء ). داخلی. مقابل بیرونی. خارجی. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). || باطنی. مقابل بیرونی. ظاهری. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). باطن. ( ناظم الاطباء ). معنوی. حقیقی. ( ناظم الاطباء ) :
پیش بیرونیان برونش نغز
وز درونش درونیان رامغز.نظامی.خواری خلل درونی آرد
بیدادکشی زبونی آرد.نظامی.|| مونس و معتمد. ( ناظم الاطباء ). خودمانی. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). اهل درون ؛ بطن من فلان و به ؛ درونی و خاصه وی شد. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - داخلی باطنی . ۲ - معنوی حقیقی .
مقابل برونی درون اندرون مقابل بیرونی خارجی

ویکی واژه

interiore
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ورق فال ورق فال نخود فال نخود فال تاروت فال تاروت فال قهوه فال قهوه